«المُلک لِلّه»
چهارشنبه ۱تیر ۱۴۰۱ باید محل کارگاه چاپ عکس آنلاین را تحویل مالک بدهیم، مالک دفتر حاضر به تمدید قرارداد نیست و ما هم طی یک هفته گذشته جایی متناسب با بودجه و درآمدمان پیدا نکردیم. البت کارگاه قابسازی را قبلاً با شرایطی دشوار منتقل کردیم به گوشه ای از کارگاه یکی از دوستان قابساز، آنچه روی هوا مانده لابراتوار و تجهیزات چاپ است. عصر تماس میگیریم و از مالک عذر خواهی میکنیم و کامیون ها و تجهیزات و کارگران شهرداری که مشغول آسفالت کردن و جدول بندی کوچه هستند را بهانه میکنیم و طبیعتاً نمیتوانیم اثاث را از خانه خارج کنیم. تو بخوان اثاث کشی به ناکجا...
«یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه»
پنجشنبه ۲تیر۱۴۰۲ از صبح به هر سوراخ سمبه ای در این شهر بی در و دروازه سرک میکشیم، دریغ از ۶ متر جای مناسب. عصر سرخورده و مأیوس با دوستی تماس میگیریم و شرح حال میگوییم، بی درنگ آدرس دفترش در خیابان ظفر را برایمان میفرستد همراه با این مضمون که چندین اتاق در موسسه خود دارد که خالی و بلا استفاده ست و عمیقا هم خوشحال میشود که در کنارشان بساط لابراتوار را علم کنیم و چه بسا درکنار هم درگیر پروژه های مشترک شویم. نمیدانیم لطف است! نیاز است! گول خوردیم! خر شدیم! یا چه!؟ هرچه هست مفرّ است و بِه از آوارگی و دربدری. غروب نشده بار و بندیل را بار کامیون میکنیم و در یکی از اتاقهای دوست خالی میکنیم. آنقدر ذهن و روح و جسم مان خسته و رنجور و زخمی ست که به خانه مراجعت می کنیم و برای خودمان تا شنبه فقط استراحت تجویز میکنیم، با اهل خانه نیز طی میکنیم قیل و قال ممنوع.
«فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الأبْصَارِ»
جمعه ۳تیر۱۴۰۱ لش کرده روی کاناپه و پای تلویزیونِ هیچی ندار دلتنگ کتاب خاطرات ناصرالدین شاه میشویم، بیش از یک ماه است که خریده ایم و هنوز فرصت تورق نداشتیم. استارت زده و با شاه صاحب قِران همراه میشویم. یک دست کتاب و یک دست موبایل. قبله عالم هر روز از کاخ بیرون میزند و چهارگوشه تهران را گز میکند و چرا میکند و شکار میکند. دستی بر کتاب میخوانیم و دستی بر موبایل تاریخ ها را از قمری به شمسی تبدیل میکنیم و همچنین با گوگل مپ نقاط مسیرِ شاه را نشان میگذاریم و متر میکنیم.
جانِ سگ دارد قبله عالم. فی المثل صبح با اسبش یواشکی و بیخبر از کاخ گلستان بیرون میرود، تا ظهر ۳_۴ قوچ در ده ترکمن از پا میاندازد بعد در تپه های سرخه حصار زیر آفتابگردان چای مینوشد و سرگرم اوسکل کردن میرشکار و باشی ماشی ها و موچول خان و خدم و حشم و ملازمان میشود، ناهار را در قصر فیروزه کوفت میکند، عصر هم در دره های جاجرود و لواسانات آهو شکار میکند. با آن آب و تاب که خودش نوشته حقیقتا خواندنی و دلچسب و مفرح است. شب هم دوباره در کاخ گلستان با اهل حرم شام میخورد و احتمالا بوق سگ هم کپه اش را میگذارد تا فردا که دوباره روز از نو روزی از نو.
مرحوم مغفور شادروان اعلیحضرت، در استفاده از افعال جمع برای شخص خودش طوری افراط دارد که حتی روزانه نویسی ما هم بی نصیب نمانده.
«يا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفآءٌ»
شنبه۴تیر۱۴۰۱ صبح زود به شیوه شاه شهید یواشکی جوری که اهل حرم بیدار نشوند مرکَب را هندل زده و عزم مرتب کردن و جابجایی اثاث دفتر جدید میکنیم. زمین و آسمان داغ است و حرارت میبارد، میمیریم تا به مقصد میرسیم. جاکردن لوازم یک دفتر ۱۰۰متری در یک اتاق ۱۲ متری برای خودش پروژه ای ست. میشود، لیک به خون جگر، خصوصا که حین جابجا کردن یکی از کارتن ها رگ سیاتیک مان دوباره آسیب دیده و دولا می مانیم.
عصری تشنه و گشنه و لِه و رنجور قصد عزیمت به کارگاه بازارچه لاله میکنیم بِجهت سر و سامان دادن به امورات کارگاه. زمین و زمان داغتر از صبح و ما ضعیف تر از صبح، درد را برمیداریم و با خود حمل میکنیم به مقصد کارگاه قابسازی مان و درنهایت بوق سگ قصد منزل میکنیم.
«ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»
آنقدر دانستیم که ناصرالدین شاه قاجار طی طریق نمیدانسته، ولی برای تفرج و تفنن هم اراده ای بس عظیم داشته. حتی گرفتن ایستگاه شیر و شیربان تعزیه یا سوژه کردن روضه خوان و گریه کن در تکیه دولت یا تمسخر وخنده به رفتار رعیت و حتی نوشتن های روزانه اراده ای شاهانه میطلبد، وگرنه بجای اسب، موتور زیر پای باشد و بجای سنگلاخ، آسفالت اتوبان مدرس و بجای قلم و دوات و کاغذ، کیبرد و بجای قوچ و آهو های قصرفیروزه، پلنگ های خیابان ظفر، تا عزم و اراده شاهانه نباشد، راه به سرخوشی و شادی و شکار و نوشتن و غیره نخواهیم برد، البت اگر سلطان تپه ی ندریده برای رعیت باقی گذاشته باشد.
الّله أعلم