بهیاد میآورم روزهایی را که صرفا به صدق و صفای کلام او تا حسینیه میرفتم و با نَفَس و کلام او عرض نیاز میکردم.
بهیاد می آورم شبهایی را که وانت دارهای محل را به ماموریت توزیع ارزاق برای نیازمندان و کم بضاعتهای حاشیه تهران به خط میکرد.
به یاد میآورم توصیههایش را به کسانی که در پی عرفان عملی بودند و او همواره یک نسخه برای جوانان جویای معرفت داشت : کار...کار...کار.
بعضیها را عزیز و دلنشین و تاثیرگذار آفریده اند. گویی عزت و آبرو از پر قنداق به آنها هدیه شده. آقا سید مهدی طباطبایی از همین دسته مردمان بود. او یکی از ستونها و تکیهگاههای امن تهران بود. بیشک پس از او تهران چیزی کم خواهد داشت.
راستش من هم خیلی دلم میخواست از اولین حضورم در یک مراسم آئینی خاطره ای خنده دار داشته باشم و از این بابت به روشن حسادت میکنم ولی خوشحالم که قدر و قیمت اشک را با آقا سید مهدی طباطبایی شناختم.
روحت شاد آقا جان